خاطرات يك بي عرضه جلد 3 سبز
بيعرضگيهاي گرگ هفلي ادامه دارد و او هرگز تغيير نخواهد كرد. كسي بايد اين واقعيت را براي پدر گرگ توضيح بدهد. ميداني، فرانك هفلي فكر ميكند ميتواند از پسرش مرد بسازد ، براي همين او را در كلاسهاي ورزشي و گروه پيشاهنگي ثبتنام ميكند. البته گرگ به آاني از نقشه هايي كه پدرش براي تغيير دادن او كشيده است، ميگريزد. اما وقتي پدر گرگ تهديدش ميكند كه او را به مدرسهي افسري ميفرستد، گرگ ميفهمد كه بايد هر چه زودتر تكاني به خود بدهد… وگرنه بايد سوار كشتي شود و به مدرسهي افسري برود.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.